loading...
حافظ
مدیر بازدید : 10 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

حجت الله مهریاری

شاهنامه که ستون مهم و بنیان استوار زبان فارسی است تاثیر زیادی براشعار شاعران بعد از دوره حکیم فردوسی داشته است و یکی از این شاعران که از اسطوره ها و قهرمانان شاهنامه الهام گرفته حافظ شیرین سخن است که استادانه و هوشیارانه از مفاهیم اسطوره ای در اشعار خود بهره برده است .

 

سیمای اسطوره های ایرانی در اشعار حافظ و شخصیت های اسطوره ای یکی از مهم ترین مباحث دیوان حافظ شیرازی است . بدون شک حافظ ، قله رفیع فرهنگ و اوج تبلور شخصیت انسانی ایرانی است ، حافظ خود در زمان حیاتش به این امر آگاه بود است که بلوغ ، هنر و شعرش از مرزهای ایران قرن هشتم گذشته و او را دردانه عالم وجود ساخته است . این ویژگی خاص انسانهای آگاه و داناست که در زمان خود بر اهمیت و عظمت کار خود وقوف دارند و خوب می دانند که در چه راهی قدم گذاشته اند و آثار آنها چه اثری بر جامعه بشری دارد .

 

ـ عراق و پارس گرفتی به شعر خوش حافظ

 

بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

 

ـ به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

 

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

 

ـ شکر شکن شوند همه طوطیان هند

 

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

 

حافظ با وقوف کامل بر منابع عظیم اسطوره ای ، تاریخی و ادبی با هنرمندی بی نظیر خود ، اسطوره های ایرانی و اسلامی را به صورت فشرده و در نهایت ایجاز در غزلیات و اشعار خود آورده است . او با هنرمندی تمام جواهرات رنگارنگ را تراش داده و با توانمندی تمام در قالب یک بیت یا حتی یک مصرع گنجانده است .

 

 

 

● جام جهان نما

 

گویند «جمشید» را «جام» می بود که چون در آن نگریستی احوال جهان و اسرار نهان بدیدی و از ورای حجاب زمان و بعد مکان ، آنچه خواستی مشاهده کردی . این جام را به «کیخسرو» نیز نسبت میدهند

 

چنانکه حکیم فردوسی در شاهنامه آورده است وقتی کیخسرو فرزند سیاووش به پادشاهی رسید و بر سپاه توران زمین غلبه کرد و کشور ایران آرامش یافت.

 

چو کیخسرو آمد به کین خواستن

 

جهان ساز نو ساخت آراستن

 

ز توران زمین گم شد آن آب و جاه

 

بیامد به خورشید بر ، تخت شاه

 

بپیوست با شاه ایران سپهر

 

برآزادگان بر ، برافکند مهر

 

در زمان پادشاهی کیخسرو عده ای از شهر ارمان که نزدیک مرز ایران با توران بود ، به دادخواهی نزد کیخسرو آمدند و اظهار داشتند گرازان وحشی در ناحیه آنها به مزارع و کشتزارها و حتی درختان حمله می کنند و آسایش را از آنها سلب کرده اند .

 

گراز آمد اکنون فزون از شمار

 

گرفت آن همه بیشه و جویبار

 

همان چارپایان و همان کشتمند

 

چه مایه از ایشان به ما بر گزند

 

چون کیخسرو گفتار دادخواهی آنها را شنید ، از ناموران و دلاوران پرسید چه کسی جویای نام است ؟ و اگر بتواند این مشکل را رفع کند هرچه بخواهد به وی می دهم . از میان دلاوران ، بیژن فرزند گیو دلاور پای پبش نهاد و قبول کرد که به جنگ گرازان برود . ولی پدرش از اینکه بیژن جوان اعلام آمادگی کرد ، ناخرسند شد . ولی بیژن گفت من جوانم ولی اندیشه پیران دارم و بدن فکر و اندیشه کاری انجام نمیدهم .

 

کیخسرو پیشنهاد بیژن را پذیرفت و به سردار دیگر خود « گرگین میلاد » که مسن تر از بیژن بود گفت که چون بیژم راه ارمان را نمی داند ، برای نابودی گرازها تو هم همراه بیژن به ارمان برو .

 

بیژن و گرگین به حوالی شهر ارمان رسیدند و چون گرگین فکر میکرد که بیژن در جنگ با گرازان موفق نخواهد شد با او همراهی نکرد و بیژن به تنهائی و با شجاعت به جنگ گرازان رفت و آنها را کشت و دندانهای بلند چند گراز را کند تا نزد کیخسرو ببرد .

 

گرگین با بداندیشی و حسادت سعی کرد بیژن را فریب دهد و هنگامی که عزم مراجعت داشتند ، به بیژن گفت در نزدیکی اینجا نزدیک مرز توران ، جشنگاهی است بسیار خرم و زیبا و پر از سبزه و گلهاست و می توانی سری به آنجا بزنی و پس از آن برمیگردیم .

 

بیژن جوان خام شد و پیشنهاد گرگین را پذیرفت و بسوی مکانی که گرگین گفته بود به راه افتاد و بدانجا رسید و در آنجا منیژه دختر افراسیاب شاه توران که او هم بدان جشنگاه آمده بود ، ملاقات کرد و طی ماجرای جالبی پایش به دربار افراسیاب کشید و چون افراسیاب از این موضوع مطلع شد دستور داد بیژن را در چاهی زندانی کنند .

 

گرگین با این دسیسه و گرفتار کردن بیژن ، خودش با اسب بدون سوار بیژن به ایران زمین برگشت . وقتی پدر گیو از سرگذشت پسرش پرسید ، گرگین به دروغ گفت که با همدیگر به جنگ گرازها رفتیم و در راه برگشت ، بیژن گورخری دید و بدنبال او رفت و دیگر برنگشت و هر چه گشتم فقط توانستم اسبش را پیدا کنم . ولی گیو نامور ، حرف های گرگین را باور نکرد .

 

چو بشنید گیو این سخن ، هوشیار

 

بدانست که او را تباهست کار

 

ز گرگین سخن سر بسر خیره دید

 

همه چشمش از روی او تیره دید

 

گیو شکایت به کیخسرو برد و کیخسرو گرگین را دربند کرد و به گیو قول داد بدنبال بیژن همه جا را خواهد کشت و اگر پیدا نشد در ماه فروردین در جام گیتی نما نگاه می کنم و محل او را می یابد .

 

گیو تا پایان زمستان صبر کرد و با آمدن ایام نوروز نزد کیخسرو رفت .

 

چو نوروز خرم فراز آمدش

 

بدان جام فرخ نیاز آمدش

 

بیامد پر امید آن پهلوان

 

ز بهر پسر کوژ گشته ، نوان

 

چو خسرو ، رخ گیو پژمرده دید

 

دلش را بدرد اندر ، آزرده دید

 

بیامد بپوشید رومی قبای

 

بدان تا برد پیش یزدان ثنای

 

خروشید پیش جهان آفرین

 

به رخشنده بر ، چند کرد آفرین

 

ز فریادرس ، زو فریاد خواست

 

وز اهریمن بدکنش داد خواست

 

خرامان از انجا بیامد پگاه

 

بسر برنهاد آن کیانی کلاه

 

پس آن جام برکف نهاد و بدید

 

درو هفت کشور همی بنگرید

 

زکار و نشان سپهر بلند

 

همه کرد پیدا ، چه وچون ، چند

 

ز ماهی بجام اندرون تا بره

 

نگاریده پیکر بدو یکسره

 

چه کیوان ، چه هرمز ، چه بهرام ، شیر

 

چه مهر و چه ماه ، چه ناهید و تیر

 

همه بودنیها بدو اندرا

 

بدی جهان ار افسونگرا

 

بهر هفت کشور بنگرید

 

که آید ز بیژن نشانی پدید

 

سوی کشور گرگساران رسید

 

بفرمان یزدان ، مرو را بدید

 

بدان چاه بسته به بند گران

 

ز سختی همی مرگ جست اندر آن

 

در نظم و نثر پارسی از « جام جهان نما » که در آن همه عالم نموده می شد و با اسامی دیگری چون « جام جم » ، « جام کیخسرو » ، « جام جمشید » ، « جام گیتی نما » ، « جام جهان بین » ، « آئینه سکندر » ، «آئینه سلیمان » و غیره یاد کرده اند . فرهنگ نویسان گفته اند ؛ جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم در آن معلوم می شد .

 

 

 

● حافظ و جام جهان بین

 

حافظ نیز در غزلیات و اشعار خود از مضمون جام جم و جام جهان نما برای بیان مفهوم ضمیر آگاه مردان روشن بین و کسانی که از سر غیب و اسرار الهی با خبرند ، استفاده کرده است . و اعتقاد دارد که هر کسی با سعی تلاش و کسب فیض از محضر مردان نیک اندیش می تواند جام جهان بین داشته باشد و براسرار درون با خبر گردد و خیر و شر را بیابد .

 

- جام جهان نماست ضمیر منیر دوست

 

اظهار احتیاج ، خود آنجا چه حاجتست ؟

 

- روان تشنه ما را بجرعه ای دریاب

 

چو میدهند زلال خضر ز جام جمت

 

- آئینه سکندر جام می است بنگر

 

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

 

- هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند

 

رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

 

- ساقی بیار باده و با مدعی بگو

 

انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

 

- گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو

 

گفت : افسوس که آن دولت بیدار بخفت

 

- ترا ز حال دل خستگان چه غم که مدام

 

همه دهند شراب خضر ز جام جمت

 

- آنکس که بدست جام دارد

 

سلطانی جم مدام دارد

 

- دلی که غیب نمایست و جام جم دارد

 

ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

 

- سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

 

و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

 

- گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم ؟

 

گفت آنروز که این گنبد مینا می کرد

 

- بسر جام جم آنگه نظر توانی کرد

 

که خاک میکده کحل بصر توانی کرد

 

- دل در جهان مبند و ز مستی سئوال کن

 

از فیض جام و قصه جمشید کامگار

 

- گرت هوسست که چون جم بسر غیب رسی

 

بیاد همدمی جام جهان نما می باش

 

-کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

 

که من پیمودم این صحرا به بهرامست و نه گورش

 

- ای جرعه نوش مجلس جم ، سینه پاک دار

 

کائینه ایست جام جهان بین که آه ازو

 

- جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد

 

زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی

 

- گوهر جام جم از کان جهانی دگر است

 

تو تمنا ز گل کوزه گران می داری

 

- باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم

 

شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی

 

- چو مستعد نظر نیستی وصال مجو

 

که جام جم نکند سود وقت بی بصری

 

- همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

 

پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی

 

- بده ساقی آن می کزو جام جم

 

زند لاف بینائی اندر عدم

● جمشید ، تخت جم

جمشید یکی از بزرگ ترین قهرمانان آریائی است و در افسانه های ایرانی بی شک نقش او و نوآوری هایش ، همچنین شخصیت ممتاز و خویشکاری او و وجود فره ایزدی ، او را چونان خورشید تابناک اقوام آریائی جلوه گر ساخته است .

 

به روایت شاهنامه فردوسی ، جمشید نام پادشاهی است از پادشاهان قدیم ایران زمین و چهارمین پادشاه ، بعد از پایه گذاری سلسله پادشاهی توسط کیومرث بود که پس از پدرش تهمورث ، به پادشاهی رسید . وی در اول جم یعنی سلطان و پادشاه بزرگ ، نام داشت . سبب جمشید نامیدن آن شد که او سیر عالم می کرد و چون به آذربایجان رسید روزی بود که آفتاب به نقطه حمل آمده بود ، دستور داد که تخت مرصعی را در جای بلند گذاشتند و تاج جواهر نشان بر سر نهاد و بر آن تخت نشسته و چون آفتاب طلوع کرد و پرتو آفتاب بر آن تاج و تخت افتاد ، شعاعی در نهایت روشنی پدید آمد و چون به زبان پهلوی شعاع و انوار نور را « شید » میگویند ، این لفظ را بر جم افزودند و وی را « جمشید » گفتند یعنی پادشاه روشن و در آن روز جشنی عظیم برپا کردند و آن را روز را « نوروز » نام نهادند .

 

- جهان انجمن شد بر تخت اوی

 

فرومانده از فره بخت اوی

 

- به جمشید بر گوهر افشاندند

 

مر آن روز را روز نو خواندند

 

حافظ در اشعار خود با بهره گیری از این داستان شاهنامه ، بارها از جمشید و تخت جمشید یاد کرده است و از بین رفتن تخت جمشید و عظمت بارگاه او را نشانه ای برای انسان عاقل به منظور عدم تعلق انسان به دنیا فانی و دل نبستن به اسباب دنیوی و عبرت گرفتن از سرگذشت جمشید و تخت وی ، می داند .

 

- قدح به شرط ادب گیر ، زانکه ترکیبش

 

ز کاسه سر جمشید و بهمنست و قباد

 

- که آگهست که کاووس و کی کجا رفتند

 

که واقفست که چون رفت تخت جم برباد

 

- بیفشان جرعه برخاک و حال اهل دل شنو

 

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

 

- صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان

 

که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد

 

- بر تخت جم که تاجش معراج آسمانست

 

همت نگر که موری با آن حقارت آمد

 

- دل در جهان مبند و بمستی سئوال کن

 

از فیض جام و قصه جمشید کامگار

 

- ای حافظ ، ار مراد میسر شدی مدام

 

جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

 

- تاج شاهی طلبی ، گوهر ذاتی بنمای

 

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

 

- جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد

 

زنهار دل مبند براسباب دنیوی

 

 

 

● کاووس

 

کاووس پسر کیقباد یکی از پادشاهانی است که در شاهنامه داستان مفصلی دارد . کاووس صد و پنجاه سال پادشاهی کرد و پادشاهی مقتدر ولی کم خرد بود و هم او بود که پسرش سیاووش را بدلیل پای بندی به عهد و پیمان صلح با افراسیاب ، از خود راند و سیاووش به ناچار به سوی سرزمین توران رفت که بعدا از این هجرت ، داستان غم انگیز و اسطوره ای سوگ سیاووش پیش آمد .

 

بهر حال حافظ در سه بیت از اشعار خود به ناپایداری دنیا و سرگذشت کاووس اشاره می کند :

 

- که آگهست که کاووس و کی کجا رفتند

 

که واقفست که چون رفت تخت جم برباد

 

- کی بود در زمانه وفا ؟ جام می بیار

 

تا من حکایت جم و کاووس کی کنم

 

- تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

 

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

 

 

 

● سیاووش

 

حافظ در غزلیات خود فقط یکبار به داستان و نام سیاووش پسر کاووس که به توران و دربار افراسیاب پناهنده شد و فرنگیس دختر افراسیاب را به همسری گزید و در نهایت بدست افراسیاب شاه ترکان به صورت مظلومانه ای کشته شد اشاره می کند :

 

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود

 

شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد

● افراسیاب ، شاه ترکان

 

در بیت بالا ، حافظ به افراسیاب یا همان شاه ترکان و دشمن ایرانیان ، اشاره دارد . افراسیاب پادشاهی ستمکار و پهلوان نامدار و جادو منش و بدخوی توران و حریف و هماورد رستم و کشنده داماد و پناهنده اش ، سیاووش است ، که خود سرانجام به دست کیخسرو کشته شد . حافظ همچنین در چهار بیت زیر نیز بر افراسیاب پسر پشنگ تورانی اشارتی می نماید :

 

- گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش

جام کیخسرو طلب ، کافراسیاب انداختی

 

- شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه شد داستان انجمن

 

- سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغست از حال ما، کو رستمی؟

 

- شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت

دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم

 

● رستم ، تهمتن

 

در دو بیت زیر حافظ با زیرکی و مهارت خاص خودش ، هم به داستان بیژن و اسارت وی بدست شاه ترکان و زندانی بودن او در چاه ، و هم به نجات وی توسط رستم ، پهلوان نامدار ایران اشاره دارد :

 

- سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغست از حال ما ، کو رستمی؟

 

- شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت

دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم

● کیخسرو

 

یکی از پادشاهانی که حافظ در اشعار خود با استفاده از سرگذشت وی ، بر ناپایداری دنیا اشاره نموده ، کیخسرو پسر سیاووش است :

 

- بیفشان جرعه برخاک و حال اهل دل شنو

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

 

- تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

 

- گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش

جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

 

- صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان

که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد

● خسرو پرویز

 

حافظ در غزلیات خود در دو بیت نیز به پرویز و یا همان خسرو پرویز پادشاه مشهور ایران نام می برد و در ضمن در همان حال به خسرو و شیرین نیز که داستان آنها در شاهنامه آمده است اشارتی دارد :

 

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

 

که لبش جرعه کش خسرو شیرین منست

 

سپهر برشده پرویز نیست خون افشان

 

که ریزه اش سر کسری و تاج پرویزی است

 

● بهرام گور

 

یکی دیگر از پادشاهانی که حافظ از وی یاد کرده است بهرام گور است . بهرام گور در صید و شکار گورخر با کمند و تیر مهارتی بی نظیر داشت و در شاهنامه در این باره داستان سرائی شده است .

 

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

 

که من پیمودم این صحرا ، نه بهرامست و نه گورش

 

فریدون ، سیامک ، بهمن ، قباد ، دارا ، اردوان

 

از پادشاهانی که حافظ بدانها اشارتی دارد سیامک پسر کیومرث ، فریدون ، بهمن و قباد ، دارا و اردوان است :

 

- شکل هلال هر سر مه میدهد نشان

از افسر سیامک و ترک کلاه زو

 

- تاج شاهی طلبی ، گوهر ذاتی بنمای

ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی

 

- قدح به شرط ادب گیر ، زانکه ترکیبش

ز کاسه سر جمشید و بهمنست و قباد

 

 

 

● دارا ، اردوان

 

- تخت تو مسند جمشید و کیقباد

نام تو غبن افسر دارا و اردوان

 

- آئینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

-----------------------------

 

۱ – بررسی اساطیر در دیوان حافظ – دکتر محمد همایون سپهر - فرهنگ مردم ایران – شماره ۱۰ – ۱۳۸۶
۲ – دیوان عزلیات – حافظ شیرازی – بکوشش دکتر خلیل خطیب رهبر – چاپ شانزدهم – انتشارات صفی علیشاه – ۱۳۷۴
۳ – لغت نامه دهخدا – انتشارات دانشگاه تهران – ۱۳۷۲
۴ – شاهنامه فردوسی – به کوشش پرویز اتابکی – نتشارات علمی و فرهنگی – ۱۳۷۵
۵ – حافظ نامه – بهاء الدین خرمشاهی – انتشارات علمی و فرهنگی و سروش -

مدیر بازدید : 10 جمعه 27 دی 1392 نظرات (1)

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان

پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک

در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای

منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان

معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای

آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا

بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ای

مدیر بازدید : 20 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

 نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

 

 به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

بطالتم بس ، از امروز کار خواهم کرد

 

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین

نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

 

چو شمع ، صبحدمم شد ز مهر او روشن

 که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

 

 به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد

 

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل

فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

 

 نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ

طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

مدیر بازدید : 10 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این

بر در میکده می کن گذری بهتر از این

در حق من لبت این لطف که می‌فرماید

سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید

گو در این کار بفرما نظری بهتر از این

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم

مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس

بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

مدیر بازدید : 13 جمعه 27 دی 1392 نظرات (0)

جلوه های چندگانه در سروده های حافظ

جلوه های چندگانه در سروده های حافظ

حافظ شاعر سده هشتم هجري، يكي از اركان شعر پارسي و از جمله ستارگان آسمان ادب است كه در دوران پرآشوب مغول و تيموري و در روزگار انحطاط‌هاي اخلاقي و اجتماعي جامعه ايران ظهور يافته است.

درباره زندگي و چند و چون فكري حافظ كتاب‌ها و مقاله‌هاي پرشماري نگاشته شده و محققان، ادب‌پژوهان و كاوشگران وادي انديشه هريك از دريچه‌اي خاص به اشعار او نگريسته و مطالب به نسبت افزوني در اين باب فراز آورده‌اند.

آنچه آشكار است در مجموعه سروده‌هاي حافظ جلوه‌هايي چندگانه رخ مي‌نمايد كه بي‌گمان در اين مختصر مجال بحث و واكاوي تمام آن موارد فراهم نيست و سودايي چنين نيز به سر نمي‌باشد، اما شايد بتوان گفت اهم آن به شرح ذيل است:

الف: انتقاد از زهد و تصوف رياكارانه: به باور حافظ ريا و دورويي جزئي از صفات اخلاقي بسياري از مردمان معاصرش شده بود. به اين جهت، او بر صوفيان پشمينه‌پوش دروغين تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت كرد. درحقيقت، مي‌توان گفت حافظ به‌سان صوفيان فرقه ملامتيه از سالوس نفرت داشت و ريا را شرك خفي برمي‌شمرد.

***

دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس

كجاست دير مغان و شراب ناب كجا

***

در ميخانه ببستند خدايا مپسند

كه در خانه تزوير و ريا بگشايند

ب: ستايش عشق: حافظ عشق را مايه امتياز انسان مي‌دانست و به تعبير عبدالحسين زرين‌كوب، ادب‌پژوه و تاريخ‌نگار نامدار، بدين روي تمام سير و سلوك شخصي خويش را بر آن بنياد نهاده بود. در حقيقت، عرفان حافظ بر عشق مبتني بود. او پيرو مكتب عشق بود، يعني همان ديدگاهي كه عارفاني نامدار چون مولوي و عطار نيز در تبليغ و تبيين آن ‌كوشيده بودند:

در مكتب حقايق پيش اديب عشق

هان اي پسر بكوش كه روزي پدر شوي

***

دلي كه عاشق رويت نباشد

هميشه غرقه در خون جگر باد

پ: تجلي بخشيدن به فرهنگ ايران: حافظ ضمن آن‌كه مسلماني معتقد و متمايل به عرفان است و ملكه ذهنش از نظر فكري و جهان‌بيني به تعبير محمد غلامرضايي، نويسنده كتاب سبك‌شناسي شعر پارسي، بر بنيان آراي اسلامي ـ ايراني استوار است، اشعارش تجليگاه فرهنگ ايران نيز هست.

وي علاوه به رمز و رازهايي چون پير گلرنگ، پير مغان، دير مغان، خرابات و مانند آن كه در ديوانش بسيار تكرار شده به نام پهلوانان اسطوره‌اي و يلان حماسي و عاشقان و معشوقان جاودان پارسي نيز جايگاهي خاص بخشيده است. كاربرد نام‌هايي چون شيرين، فرهاد، خسرو، كسري، زردشت و... را مي‌توان نشان و نمادي از علاقه او به فرهنگ كهن ايراني برشمرد.

به مي‌سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد

كه سالك بي‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

***

شيرين‌تر از آني به شكر خنده كه گويم

اي خسرو خوبان كه تو شيرين زماني

ث: تاكيد بر ناپايداري دنيا و زوال آدمي: حافظ در اين انديشه نيز همان‌گونه كه محمدرضا قنبري، نويسنده كتاب خيام نامه، نگاشته است با خيام اشتراك‌نظر دارد، رند شيراز در بسياري از اوقات از مرگ سخن گفته و تلاش داشته تا هيبت آن را بنماياند، در اين راه به سان خيام گاه به صراحت تمام حرف زده است و گاه به كنايه‌هاي شاعرانه‌اي به سبزه و سبو. با اين وصف شايسته است ياد شود دنياي حافظ برخلاف دنياي خيام تنها يك بعد حسي و مادي نداشت تا با مرگش تمام شود، بلكه آنجا هم كه دنياي حس به پايان مي‌رسيد دنياي او با ابعاد ديگرش امتداد و مداومت خويش را دنبال مي‌كرد.

آخرالامر گل كوزه‌گران خواهي شد

حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني

***

قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش

ز كاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد

ج: انتقاد شديد از اوضاع اجتماعي و سياسي روزگار: از ديدگاه حافظ انسان‌هاي روزگارش از وظيفه اصلي خويش كه ديدن عيب خود و اصلاح وجود خويشتن باشد بازمانده‌ بودند و به جاي آن در امور يكديگر مداخله مي‌نمودند و از عيب‌جويي يكديگر باكي نمي‌داشتند. آنچه هويدا‌ست حافظ به‌كرات، از دست برنگشادن مردم بر ياري يكديگر اظهار دلتنگي مي‌كند، از نامهرباني‌ها شكايت مي‌نمايد، از به سر آمدن عصر دوستي ناله‌ها سر مي‌دهد و بر عيبجويان بي‌پروا مي‌تازد:

عيبم بپوش زنهار اي خرقه مي‌آلود

كان پاك پاكدامن بهر زيارت آمد

***

ياري اندر كس نمي‌بينم ياران را چه شد

دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد

***

گر جلوه مي‌نمايي و گر طعنه مي‌زني

ما نيستيم معتقد شيخ خودپسند

مدیر بازدید : 12 جمعه 27 دی 1392 نظرات (1)
نیمه شب پریشب گشتم دچار كابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا علیك جانم
گفتم : كجا روی؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟گفت در بند بی خیالی
گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟
گفتا : كه می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم : رقیب گفتا : او نیز كله پا شد
گفتم : كجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی ؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
گفتا : عمل نموده ‚ دیروز یا پریروز
گفتم : بگو زمویش گفتا كه مش نموده
گفتم : بگو ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : كجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا : خرید قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو زساقی حالا شده چه كاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو زساقی ‚حالا شده چه كاره؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : كه دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ز محمل یا از كجاوه یادی
گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوك مدادی
گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقی
گفتا : كه جای خود را داده به فاكس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد‚ دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد ؟
گفتا : به پست داده آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ز مشك آهوی دشت زنگی
گفتا كه : ادكلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی
گفت : آنچه بود از دم گشته چلو كبابی
گفتم : بیا دو تایی لب تر كنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری؟
گفتا : كه جاش دارم وافور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!

تعداد صفحات : 43

درباره ما
Profile Pic
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد که به روی مستمندی در بسته باز کردن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 426
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 86
  • بازدید سال : 1,005
  • بازدید کلی : 11,428
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینک < /BlogLinks>