loading...
حافظ
مدیر بازدید : 13 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)

 

{{ب|نِفاق و زِرق نبخشد

چو باد، عزم سر کوی یار خواهم کرد   نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه، بی می و معشوق، عمر می‌گذرد   بطالتم بس! از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین   نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
چو شمعِ صُبحدمم شد ز مِهر او روشن   که عُمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یادِ چَشمِ تو خود را خراب خواهم ساخت   بنای عهد قدیم اُستُوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گُل   فدای نِکهَت گیسوی یار خواهم کرد

 

مدیر بازدید : 9 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد   بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه   زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان   دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت   و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم   زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت   عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید   شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست   غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل   ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد

 

مدیر بازدید : 12 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد   هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد   که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است   خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل   بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی   کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز   نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار   که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ   اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

 

مدیر بازدید : 7 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
روشنی طلعت تو ماه ندارد   پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم   خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من   آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت   چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری   جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مرید خرابات   شادی شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک   طاقت فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خون جگر شوی   هر که در این آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت   کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب   کافر عشق ای صنم گناه ندارد

 

مدیر بازدید : 12 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد   نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر   چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک   که کس نبود که دستی از این دعا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو   مباد کاتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن   که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون   فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت   مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

 

مدیر بازدید : 24 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد   باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود می‌گذری همچون باد   چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف   آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک   تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزد   فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست   روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر   ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سال   ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری   چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

 

مدیر بازدید : 16 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد   خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست   که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای   فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان   نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی   ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت   ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری   که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ   به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

مدیر بازدید : 14 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد   سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است   کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است   که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست   بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را   که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان   که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است   که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان   که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس   بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد

 

مدیر بازدید : 12 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
دلی که غیب‌نمای است و جامِ‌جم دارد   زِ خاتمی که دمی گُم شود چه غم دارد؟
به خط و خال گدایان مده خزینه دل!   به دست شاه‌وَشی ده که مُحترم دارد
نَه هر درخت تحمل کند جفای خزان   غلام همت سروَم که این قدم دارد
رسید موسمِ آن، کز طرب، چو نرگس مست   نهد به پایِ قدح هرکه شِش دِرَم دارد
زر از بهای مِی اکنون، چو گُل، دریغ مدار   که عقلِ کل به صدت عیب مُتَّهم دارد
ز سِرِ غیبْ کس آگاه نیست، قصه مخوان!   کدام مَحرَمِ دل ره در این حرم دارد؟
دلم، که لاف تَجَرد زدی، کنون صد شغل   به بوی زلف تو، با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری   که جلوه‌ی نظر و شیوه‌ی کَرَم دارد
ز جَیْبِ خِرقِه‌ی حافظ چه طَرْفْ بتوان بست؟   که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

 

مدیر بازدید : 19 شنبه 28 دی 1392 نظرات (0)
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد   محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت   نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه   که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسید که او   چو آستانه بدین در همیشه سر دارد
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب   که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را   دمی ز وسوسه عقل بی‌خبر دارد
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد   به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد   چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد

 

تعداد صفحات : 43

درباره ما
Profile Pic
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد که به روی مستمندی در بسته باز کردن
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 426
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 108
  • بازدید سال : 1,027
  • بازدید کلی : 11,450
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینک < /BlogLinks>